سکونت عربها در ايران در قرن اول و دوم

نويسنده: رسول جعفريان



در طول قرن اول و دوم، شمار مهاجرين عرب به ايران، بسيار زياد بوده است. اين مهاجرتها، عمدتا به دليل گرفتن زمين و طبعا وضعيت مناسب اقتصادي اين شهرها صورت مي گرفته است. نوع اين مهاجرتها، به طور معمول، شکل قبيله اي داشته و در هر منطقه قبايل مختلفي سکونت مي کردند. اين سکونت به حدي بوده است که گاه شهري مانند قم، يکپارچه مملو از مهاجران عرب مي شده است.
يعقوبي در کتاب البلدان، درباره ي مهاجرت و سکونت اعراب به شهرهاي ايران، گزارشهاي جالبي به دست داده و شهرهايي را که قبايل عرب در آنجا حضور چشمگير داشته اند، ياد کرده است. او در مورد خراسان مي نويسد: در تمام شهرهاي خراسان، اقوامي عربي از قبايل ربيعه و مضر و نيز قبايل يمني، حضور داشتند. مگر شهر باسه و شنه که از مجاورت با عربها امتناع مي کردند. (1) او در مورد ساير شهرها مي نويسد: اهالي مدينه ي شيروان، مخلوطي از عرب و از عجم هستند. (2) شهرهاي مشابه ديگر عبارتند از حميره، حلوان، دينور، قزوين، و نهاوند. اهالي کرج نيز عجم هستند. و در کنار آنها، خاندان آل عيسي بن ادريس عجلي و ديگر عربهايي که بدانها، ضميمه شده اند، وجود دارند. غالب مردم قم، عربهاي قبيله ي مذحج و بعد از آن، اشعريها هستند. (3) در فريدن و منطقه جرمقاسان در اطراف اصفهان، مردمي از عجمان و نيز قومي از عرب از قبيله ي همدان زندگي مي کنند. اهالي ري مخلوطي از عرب و عجم اند، که تعداد عربها کمتر است. اهل نيشابور نيز مخلوطي از عرب و عجم اند. در مرو نيز داستان به همين شکل است. در هرات، قومي از عرب وجود دارند. بوشنج، بخارا و قيروان نيز جزو شهرهايي است که عربها در کنار عجمان، مشغول زندگي مي باشند. (4) با داشتن چنين تصويري از ايران قرن دوم و سوم هجري راحت تر مي توانيم درباره ي مذاهب در ايران و از جمله تشيع بحث کنيم. با توجه به اهميتي که اين عربها در ميان اين عجمان مغلوب داشتند، طبعا موضع گيري آنها بود که در ديگران اثر مي گذاشت. اين مطلب، بويژه در مورد مسايل مذهبي، بيشتر قابل توجه بود. از آنجا که اين عربها، به متابعت از رهبران خود در منطقه و يا در عراق عمل مي کردند، غالبا موضع گيريهاي مذهبي داشته و از لحاظ دسته بنديهاي سياسي و مذهبي، موضع خاصي براي خود اتخاذ مي کردند. عجماني هم که در کنار آنها زندگي مي کردند، متأثر از همين گرايشات بودند. اغلب ايرانيان در کنار اين عربها، اسلام را پذيرا مي شدند و طبعا در گرايشات سياسي و مذهبي نيز، از آنان متأثر بودند.
اگر در ايران يک گرايش مذهبي، اعم از سني، شيعي، معتزلي، خارجي و... مي بينيم، قبل از هر چيزبايد نظرمان معطوف به عربهاي آن منطقه باشد. اين به معناي نفي مشارکت ايرانيان نيست. اما طبيعي قضيه، همان است که اشاره کرديم، اگر مي بينيم که قبايل همدان يا بني عبدالقيس در بعضي از مناطق ايران هستند، طبعا بايد انتظار داشته باشيم که گرايش شيعي در اين مناطق رواج داشته باشد، زيرا آنها از قبايل شيعي عراق بوده اند. اين نکته نبايد مخفي بماند که بسياري از عربها در طي قرن دوم و سوم و بعد از آن، ايراني شدند به طوري که حتي نسب و قبيله و عشيره ي آنها به فراموشي سپرده شد. (5) بنابراين، اين اشخاص به يک معنا مي توانند ايراني تلقي شوند، همانطور که به سرعت لقب اصفهاني يا رازي يا مانند آن، به دنبال نام آنها افزوده شد. (6)

پی نوشت:

1. البلدان، چاپ شده با اعلاق النفيسه، ص 294.
2. همان، ص 269.
3. تا آنجا که مي دانيم طايفه ي مهم ساکن در قم اشعريها هستند.
4. موارد فوق به تربيت در البلدان،(چاپ شده با اعلاق النفيسه) آمده است: صص 273، 274، 275، 276، 278، 279، 280، 280، 292، 384. دکتر احمد صالح العلي کتابي با عنوان امتداد العرب في صدر الاسلام درباره ي انتشار قبائل عربي در صدر اسلام نوشته است.
5. به عنوان نمونه نک: صوره الارض، ص 337.
6. کتابي با نام عروبه العلماء براي اثبات آن که عالماني که ايراني خوانده شده اند، در اصل از قبائل عربي بوده اند، تلاش گسترده اي کرده است. براي اثبات چنين نسبتي به هر روي در هر مورد خاص بايد دلايل کافي داشت.

منبع: تاريخ تشيع در ايران ج 1